محل تبلیغات شما

چندوقت پیش که رفتم آزمایش بگیرم برا حساسیت خونم خیلی سیاه بود، تصمیم گرفتم برم خون بدم. فک کنم همینجا دربارش نوشتم. بعد کلی امروز و فردا کردن، امروز جور شد و با ابولفضل رفتیم که خون بدیم.

دیشب ساعت سه و نیم اینا بود که خوابم برد، صبح‌هم ساعت هفت بیدار شدم که برم کلاس زبان. صبحانه خوردم و راه افتادم، به استاد گفتم که من یکم زودتر برم میخوام برم خون بدم و این حرفا. خلاصه ساعت دوازده شد، رفتم خوابگاه کارت ملی‌مو برداشتم و راه افتادیم که بریم. وقتی رسیدیم یکم تعجب کردم، خیلی شلوغ بود. یه خانمی برگه نوبتش رو داد به دوستم و بعد چهل دقیقه شمارمونو خوندن. رفتیم برا ثبت نام منم که شماره نداشتم به زور خودمو جا دادم. بعداز اینکه پذیرش شدیم رفتیم پیش یه دکتر، رفیقم چون چندماه پیش حجامت کرده بود نتونست خون بده (بنده خدا نا امید شد، چقدر بهش خندیدم) ولی خب دکتر به من گفت طوری نیست. از ساعت ۷ تا ۲ چیزی نخورده بودم، دکتر گفت برات پذیرایی نوشتم. یه تکدانه و ویفر خوردم و رفتم که ازم خون بگیرن.

سوزنش انقدر بود، جدا از اینکه دراز بود، قطورم بود. فرو کرد تو دستم و شروع کرد به خون گرفتن، گرفت و گرفت و گرفت تا رسید به ۴۲۰ اینا بعد قطع کرد. ولی پرستاره بلد بود، اصن دستم کبود نشد. ولی خب خداروشکر اصلا حالم بد نشد بعد خون دادن، ولی قشنگ حس میکنم یه چیزی تو بدنم کمه. الانم که گرسنه اومدیم خوابگاه، ابوالفضل رفت یه چی درست کنه بخوریم.

آخر هفته خوبی رو براتون آرزو میکنم.

فعلا

بدهی‌ای به نام دروغ

تصمیم شورای سه نفره

بازار خرسی و بازار گاوی چیست؟

خون ,یه ,برم ,بود، ,ولی ,ساعت ,خوردم و ,برم خون ,خون بدم ,و راه ,ولی خب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دو بیتی , رباعی و غزل