محل تبلیغات شما



حقیقت همیشه حضور داره، چه ببینیمش، چه نبینیم، چه انتخابش کنیم، چه انتخاب نکنیم، حقیقت به نیازها و خواسته های ما اهمیتی نمیده، حقیقت به دولت، ایدئولوژی یا دینمان اهمیت نمیده، حقیقت تمام مدت منتظر می مونه.

و هر دروغی که میگیم یه بدهی به حقیقت است.

از سریال چرنوبیل


من کاری ندارم گرون کردن بنزین خوبه یا بد! فقط همینقدر میدونم این تصمیم تو این زمان اشتباه بود.

چرا وقتی که تو خیلی از جاهای دنیا مردم تظاهرات میکنن و اوج تظاهرات هم تو خاورمیانه‌ست و یه سناریو جهانی داره اجرا میشه، باید این تصمیم گرفته بشه؟؟

دیگ حرف دیگه ای نزنم بهتره!


تو بورس اصطلاحات زیادی داریم، که یکی از مهمترین‌هاشون همین بازار خرسی و گاوی هستش. (آدم یاد آدامس خرسی میفته)

بازار خرسی

به بازاری که روند نزولی داشته باشه و شرایط رکود اقتصادی در بازار حاکم باشه، اصطلاحا میگن بازار خرسیِ. در این بازار مقدار عرضه بیشتر از تقاضاست. دلیل اینکه این نوع بازار رو به خرسی تشبیه کردن این است که؛ خرس در هنگام جنگیدن با دشمن پنجه‌هایش را به سمت پایین میگیرد و ضربه میزند. مانند نمودار های سهام که اکثرا در این بازار به سمت پایین میروند.

بازار گاوی

به بازاری که رو به رشد و درحال پیشرفت باشد، بازار گاوی گفته میشود. در این بازار مقدار تقضا بیشتر از عرضه‌هاست و قیمت سهام رو به رشد میباشد. دلیل گاوی نامیدن این بازار هم به نحوه جنگیدن گاو با دشمنانش اشاره دارد. گاو در زمان حمله به دشمنانش شاخ‌های خود را به سمت بالا میگیرد و از پایین به بالا به آنها ضربه میزند. نمودارها نیز در این بازار از پایین به سمت بالا حرکت میکنند.

نکته مهم درباره گاوی و خرسی بودن بازار اینه‌که؛ در این بازارها روندهای کوتاه مدت مد نظر نیستن، افزایش یا کاهش قیمت‌ها در یک روز یا یک هفته نشان از گاوی و یا خرسی بودن بازار نیستند، بلکه منظور روند بازار در بلند مدت میباشد.

امیدوارم مفید واقع بشه.


یه استاد داریم، جلسه اول اومد کلی از خودش تعریف کرد و اینا. خب باعث شد ازش بدم بیاد ولی کم‌کم دیدم نه بابا، استاد خیلی خوبیه. هم خوب درس میده هم گیر نیست. ریاضی دو درس میده. خیلی کند درس میده، فک کنم خیلی زور بزنه بتونه یک چهارم کتاب رو درس بده! فقط منتظرم ارزشیابی اساتید باز بشه من همه رو بهش کامل بدم. امروز دیر اومد میخواست زود بره :) کلاس دو ساعتی نیم ساعت درس داد، اکثرا همینجوره؛ میگه بیشتر یک ساعت مغزتون نمیکشه! فک کنم امتحانشم از مسئله‌های کتاب باشه :)))


خاکستری، خاکستری، خاکستری 
صبح، مِه، باران 
اَبر، نگاه، خاطره 
در من ترانه‌ای نبود، تو خواندی 
در من آینه‌ای نبود، تو دیدی 
ریشه‌ای بودم در خوابِ خاک‌های مُتُبَرک 
بی‌باران، در نگاه‌ تو سبز شدم 
برق از چشمانم برخواست، نگاهم بارانی شد 
گونه‌هایت خیسِ باران، چشم‌هایت آفتابی 
گرگ‌ها می‌زایند، بره‌ها را دریابیم 
تو، با چشمانت‌ مرا بنواز 
چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد 
بعد از جنگ، با چوبدستم
انجیر‌های تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تورا در بُهتِ آفتابی‌ات خواهم بوسید
اگر اَبر‌ها بگذارند…

محمد ابراهیم جعفری

حتما یه بار شعر رو از زبون نویسندش بشنوید [اینجا ببینیدش]


میدونید؟ خیلی‌ها دوست دارن جمعه‌ها رو برن پیک‌نیک، یه سری‌ها هم دوست دارن برن سینما، یه عده دیگ نهارشون رو میبرن تو پارک میخورن، خلاصه دنبال تفریحن. ولی یه سری دیگ هستن که میخوان تو خونه باشن و استراحت کنن، تا ظهر خوابن، بعدشم به طرق مختلفی لش میکنن تا شب بشه.

من جز دسته دومم با اینکه دوست دارم کل هفته رو سحرخیز باشم ولی میخوام جمعه‌ها رو تا ۱۰ بخوابم، صبحانمو بخورم بعدش برم یه فیلم ببینم، نهار جمعه‌ها بهتره ماکارونی باشه، بعد نهار اگه خوابم میومد یه چرت بزنم بعدش برم سراغ کتابا و تا نزدیکای غروب بخونمشون. وقتی هوا داره گرگ و میش میشه، یه لیوان چایی سبز یا قهوه برا خودم بریزم، بیام رو راحتی قهوه‌ای سوخته‌م بشینم، پرده رو بزنم کنار و بعد یه پادکست پلی کنم، یه پادکست ادبی! مث دیالوگ‌باکس گوش بدم تا تموم بشه. تموم که شد حالا میشه از خونه رفت بیرون و از هوای پاییزی لذت برد!

این هفته هم مث خیلی از هفته‌های دیگ خونه نیستم و اتاق دنج خودمو ندارم، نهارم ماکارونی نخوردم، حتی کتابم نخوندم! البته اگه تو اتاقمم بودم راحتی چرم نازنینمو نداشتم! :( این هفته فقط پادکست دیالوگ‌باکس‌و داشتم.

دیالوگ‌باکس اپیزود ۳۹ ابتهاج رو گوش بدید، خیلی خوبه!

پ.ن: این تعاریف درباره جمعه ایده‌آل منه و خود منم شاید ده‌تا از این جمعه‌های خفن (البته به نظر خودم) داشتم تو کل بیست ۲۱ سال عمرم.

فعلا.


یه مدته بی‌حوصله شدم، حوصله انجام کاری رو ندارم. نه کتاب میخونم، نه کاری میکنم و نه حتی درس میخونم. اصلا از این وضعیت راضی نیستم، همش کارامو عقب میندازم و میگم بعدا انجام میدم. باید یه اتفاق تازه بیفته تو زندگیم، منتظر نمیمونم اگه قرار به منتظر بودن باشه، باید کلی صبر کنم. برای اولین بار تو عمرم منتظرم فصل امتحانات شروع بشه! حتی حوصله اینجا نوشتن رو هم نداشتم.

از زندگی روتین و یکنواخت بدم میاد، دوست ندارم هر روزم یه جور باشه. اگه کارم درست بشه شاید سال بعد رفتم شهر خودمون و خوابگاه نبودم. دلم میخواد از صبح که بیدار میشم تا خود نیمه شب سگ‌دو بزنم.

بچه بودن رو دوست دارم ولی میخوام دغدغه‌هام بیشتر و بزرگتر بشه، شاید من دیوونم!!


چندوقت پیش که رفتم آزمایش بگیرم برا حساسیت خونم خیلی سیاه بود، تصمیم گرفتم برم خون بدم. فک کنم همینجا دربارش نوشتم. بعد کلی امروز و فردا کردن، امروز جور شد و با ابولفضل رفتیم که خون بدیم.

دیشب ساعت سه و نیم اینا بود که خوابم برد، صبح‌هم ساعت هفت بیدار شدم که برم کلاس زبان. صبحانه خوردم و راه افتادم، به استاد گفتم که من یکم زودتر برم میخوام برم خون بدم و این حرفا. خلاصه ساعت دوازده شد، رفتم خوابگاه کارت ملی‌مو برداشتم و راه افتادیم که بریم. وقتی رسیدیم یکم تعجب کردم، خیلی شلوغ بود. یه خانمی برگه نوبتش رو داد به دوستم و بعد چهل دقیقه شمارمونو خوندن. رفتیم برا ثبت نام منم که شماره نداشتم به زور خودمو جا دادم. بعداز اینکه پذیرش شدیم رفتیم پیش یه دکتر، رفیقم چون چندماه پیش حجامت کرده بود نتونست خون بده (بنده خدا نا امید شد، چقدر بهش خندیدم) ولی خب دکتر به من گفت طوری نیست. از ساعت ۷ تا ۲ چیزی نخورده بودم، دکتر گفت برات پذیرایی نوشتم. یه تکدانه و ویفر خوردم و رفتم که ازم خون بگیرن.

سوزنش انقدر بود، جدا از اینکه دراز بود، قطورم بود. فرو کرد تو دستم و شروع کرد به خون گرفتن، گرفت و گرفت و گرفت تا رسید به ۴۲۰ اینا بعد قطع کرد. ولی پرستاره بلد بود، اصن دستم کبود نشد. ولی خب خداروشکر اصلا حالم بد نشد بعد خون دادن، ولی قشنگ حس میکنم یه چیزی تو بدنم کمه. الانم که گرسنه اومدیم خوابگاه، ابوالفضل رفت یه چی درست کنه بخوریم.

آخر هفته خوبی رو براتون آرزو میکنم.

فعلا


فیلم دیدن خیلی خوبه ولی اگه چند نفری فیلم ببینید جذاب ترهم میشه! یه مدته با رفیقا آخر شبا سریال میبینیم. اول سریال see رو شروع کردیم، حالا هم داریم وایکینگ میبینیم. عجب سریالیه! وواو!! چون باهم میبینیم کیفش بیشترم هست. شبا چراغا رو خاموش میکنیم و سریالو پلی میکنیم.

یکی هم داریم که فیلم روش تاثیر میذاره :)) عمیقا، مثلا بعد اینکه فیلم شیرشاه رو دیدیم، رفت تو بالکن صدای شیر در میاورد و قرش میکرد :دی اصن خیلی خوبه.

دسته جمعی فیلم و سریال ببینید


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کانون مهربانی